سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کهکشان عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

اولین قاصدک

سلام ناصر جان (ببخشید ، آقای عبداللهی عزیز ). حالت (ببخشید ، حالتون) خوبه ؟

تصمیم گرفتم بهت (ببخشید ، بهتون ) یه نامه بنویسم که بهتر بتونی (ببخشید ، بتونید ) حس و حال منو درک کنی (ببخشید ، درک کنید) . این دفعه ، ساده تر از همیشه می نویسم و بی پرده ، آخه میگن تو ( ببخشید ، شما ) همیشه ساده و بی رنگ و ریا بودی (ببخشید ، بودید ). نمی دونم ، حکمتش چیه که هیچ وقت نمی تونم از ناصر عبداللهی ساده بنویسم ، هیچ وقت اون طور که باید ، نتونستم احساسمو بهت (ببخشید ، بهتون ) ابراز کنم. شاید بخاطر همینه اینقدر بی وفایی می کنی (ببخشید ، می کنید). مگه نه ؟

راستی ، یه سال دیگه ، چهارمین دهه زندگیت (ببخشید ، زندگیتون ) تموم میشه و من ، شاید بر خلاف همه خیلی خوشحالم. احساس عجیبی دارم. انگار جشن این تولد ، واسه منه و فقط من باید بهت (ببخشید ، بهتون) تبریک بگم. منم دارم 17 ساله می شم و امسال دیپلم می گیرم. باورت (ببخشید ، باورتون ) میشه ؟

چقدر زود میگذره ...

 آره ، خیلی زود گذشت. انگار همین دیروز بود که حوای عبداللهی رو شنیدم و بعد از اون ، دنیام زیر و رو شد. چطور شد ، نمی دونم. شاید اگه اون موقع ، در وضعیت دیگه ای بودی (ببخشید ، بودید ) ، شاید اگه یه هفته بعد از اون روز باشکوه ، نمی شنیدم که رفتی تو اغما (ببخشید ، رفتید تو اغما ) ، شاید اگه خیلی ساده و معمولی ، به سادگی همدردی با یه هموطن ، هموطنی که تازه باهاش آشنا شدم ، دلم برات (ببخشید ، براتون ) نمی سوخت ، الان روز و شبم تو نبودی (ببخشید ، شما نبودید) . هشتاد و پنج ، سیاه ترین سال زندگیم بود و از اون موقع بود که از پاییز و آذر متنفر شدم. هزار بار با خودم گفتم اگه آذری نبود چی میشد ؟

 مگه چه اتفاقی می افتاد ؟ یه ماه از ماه های سال کم می شد ، ولی در عوض ، یه خورشید کنار خورشید آسمون می درخشید.

ناصرم (ببخشید ، آقای عبداللهی ) من معنی زندگی واقعی رو در وجود تو (ببخشید ، شما ) دیدم . تا قبل از حوا ، من هیچ هدفی واسه زندگیم نداشتم ، و هیچ احساس واقعی و با معنی ای ، ولی وقتی با تو (ببخشید ، شما ) آشنا شدم و از تو (ببخشید ، شما ) بیشتر خوندم ، بیشتر دیدم و بیشتر شنیدم ، ناخودآگاه دلم لرزید. حس کردم کسی رو پیدا کردم که زندگی رو جور دیگه ای می بینه. تو تمام دنیا ، جلوه ی حضور خدا رو می بینه و دنیا رو اصلا نمی بینه. معنای واقعی بودن تورو (ببخشید ، شما رو ) بالاترین دلیل بودن حس کردم. باور نمی کنم که اشتباه کرده باشم ، من هیچ وقت اشتباه نکردم ، جز زمانی که فکر کردم الگوی من ، فرشته بودنشو باور داره.

ولی نداشتی (ببخشید ، نداشتید).

مردم می دیدن. خانواده ت (ببخشید ، خانواده تون) دوستانت (ببخشید ، دوستانتون ) و همه کسانی که تورو (ببخشید ، شما رو) میشناختن ، خیلی خوب ، اون دوتا بال نقره ای و بهشتی رو می دیدن ، مردم اون دوتا چشم سیاه رو که از همه چیز خالی بود و مثل آینه ، واقعیت ها رو بهشون نشون میداد می دیدن ، همون چشمهایی که از ترس کرشمه هاشون ، گاهی اونا رو می بستی (ببخشید ، می بستید) و گاهی به زمین می دوختی (ببخشید ، به زمین می دوختید). خودم دیدم در کنار اونایی که دوستت داشتن (ببخشید ، دوستتون داشتن ) تنها پناه اون نگاه گرم و صمیمی ، گیتاری بود که گاهی با تو (ببخشید ، شما ) حرف می زد و گاهی آروم و بی صدا گریه می کرد.

راستی ، یه جا نوشته بود : ناصر عبداللهی ، اسطوره مطربی عروسی های بندرعباس ، حقیقت داره ؟

نمی دونم. مفهومش برام بی معنیه. اسطوره مطربی عروسی های شهری که خاکش سرتاسر ، میزبان رقص و ترانه و موسیقی و عشقبازیه و آسمونش الهی و ملکوتی ، باید انسان خاصی باشه. تو (ببخشید ، شما) بارون نیستی (ببخشید ، نیستید) که از آسمون به زمین بباری ( ببخشید ، ببارید) ، تو (ببخشید ، شما) عطر یاس و معنی پرواز مرغ دریایی هرمزی (ببخشید ، هرمزگان هستید) که از زمین به آسمون پر می کشی (ببخشید، پر می کشید) و به همین دلیل ، خاک بود که سی و شش سال اسیرت کرد (ببخشید ، اسیرتون کرد) و با تموم شدن پیمانت ( ببخشید ، پیمانتون) ، به جایی که از اول به اونجا تعلق داشتی (ببخشید ، تعلق داشتید) برگشتی ( ببخشید ، برگشتید). پس میشه فهمید که اصالت تو (ببخشید ، شما) از خاک ، خاکی که میزبان رقص و ترانه و موسیقی و عشقبازیه جداس.

فدای نگاهت (ببخشید ، نگاهتون) بشم که بعد از پرواز هم ، چشمها و صدا و قلبت (ببخشید ، قلبتون) هنوز اسیر خاکه.

 وقت تنگه و گفتنی ها بسیار ، ولی چه کنم که هر چی بگم دلم آروم نمی شه ... فقط به خاطر داشته باش (ببخشید ، داشته باشید ) هرجا و هر زمان و هر حال که باشی (ببخشید ، باشید) دوستت دارم (ببخشید ، دوستتون دارم) به وسعت بالهای قشنگت (ببخشید ، قشنگتون) . به خدای خوب و مهربونم و فرشته های پاک عرش ، سلام منو برسون (ببخشید ، برسونید).

دختر کوچیک و عاشق تو (ببخشید ، شما) فرشته ناصری

»»» ساده نوشتم و با احترام ، برای کسی که با دل و جان دوستش دارم. ولی خدا می دونه با وجود اون همه عظمت و احترامش ، چقدر از پرانتز های بالا متنفرم !